یادمه پدر بزرگم می‌گفت مش ماشالاه، خونشو وقف امام حسین کرده. قرار گذاشته سالی ده شب تو این خونه روضه بخونه. اون نمی‌تونه خونه رو بفروشه و باید تا نسلش هست این روضه رو ادامه بده. خوب وقف همینه دیگه. یعنی از مال خودت در بیاری و برای خدا وقف کنی. همون بچگیا یادمه مادربزرگم می‌گفت من خودمو وقف بچه‌هام کردم. همش این سوال تو ذهنم بود که یعنی مامان بزرگ باید سالی ده شب روضه برا بچه‌هاش بخونه؟

تا اینکه بزرگتر شدم و خودم مادر شدم و مفهوم اینکه خودمو وقف بچه‌ها کردن رو فهمیدم. وقتی مادر میشی یعنی دیگه خودت نیستی؛ همه وقتت و همه زندگیت میشه بچه‌هات. کارها رو با اون‌ها تنظیم می‌کنی، رفت و امدهات رو با اون‌ها می‌بندی، حتی طعم غذاها رو با ذائقه بچه‌ها هماهنگ می‌کنی. گلایه‌ای ندارم اما حداقل انتظار اینه که این محبت من یه جایی پاسخ داده بشه، این محبت من یه جایی یه درصدی تو بچه‌ها این حس رو به وجود بیاره که مدیون پدر و مادرشون هستن.

یک ماه پیش طه مسابقه رباتیک داشت. هر روز از ساعت یک که تعطیل می‌شد تا ساعت 5 می‌موندم تو مدرسه و با چند تا از مادرهای دیگه بهشون کمک می‌کردیم. شبها هم رو طرحشون باهاش بحث می‌کردم، چون من مهندسی مکانیک خوندم و می‌تونستم تو طرحش کمک کنم. روز آخر خودش گفت مامان اگه نبودی کار پیش نمی‌رفت.

اما آخرین روزی که تو مدرسه بودیم و قرار بود فرداش برن که از رباتشون رونمایی کنن، خیلی از دست طه اعصابم خرد شد. برای طرح رونمایی، طه یه ایده‌ای داشت و با دلایل منطقی، ایده‌اش بهتر از رفیقش بود اما وقتی حرفش تموم شد، دوستش گفت: نه این ایده خوب نیست و همون حرف من عملی بشه. طه هم بدون هیچ مقاومتی قبول کرد.

این وقت گذاری های چند روزه، خیلی به دل طه نشسته بود، شب که به منزل برگشتیم همش احساس کردم میخواد یه چیز بگه، بالاخره خودم مهر سکوت رو شکستم و گفتم: طه جان انگار میخوای یه چیز بگی! این چشمهای تو پر از حرفه. گفت: مامان شما خیلی به من این چند وقته محبت کردین و من میخوام یه جوری براتون جبران کنم. گفتم: عزیزم جبران لازم نیست، من فقط ازت یه چیز میخوام اون هم اینکه وقتی برای کار خودت دلیل داری رو دلیلت پافشاری کنی و به راحتی حرف فرددیگری رو قبول نکنی، امروز ایده تو با دلایلی که آوردی خیلی بهتراز رفیقت بود، اما به راحتی و بدون هیچ مقاومتی قبول کردی حرف اون اجرایی بشه. همین یه نکته رو بتونی خوب اجرا بکنی مطمئنا بی نظیر میشی. حس خوب رو میشداز تو چشمهاش خوند. خدایا شکرت.